محل تبلیغات شما



سلام بچه ها ببخشید دیروز داستان نذاشتم،یکم سرم شلوغه چند وقته.

خلاصه این شما و این هم رز سیاه.

من واقعا این داستان رو دوست داشتم.هرچند الان که تهشه اعتراف میکنم ایده اولش از خودم نبود و یجورایی الهام گرفتم از یه داستان خارجی،که الان اسمش یادم نیست.

بهرحال ایده ها و کل کل های سونیک و ایمی هنوز برام باحالن،با اینکه خودم نوشتمش هربار میخونم برام جذابیت داره.

و خوشحالم که یه فصل دو(هرچند خیلی کوتاه )براش نوشتم و الان یه پایان خوب داره.

این قسمت یه جورایی کوتاهه و من ازین بابت عذرخواهی میکنم چون واقعا قسمت آخرش چیز زیادی نداشت و سعی کردم کیفیت رو به کمیت ترجیح بدم و قشنگ بنویسمش.

خودم که دوسش دارم امیدوارم شمام بنظرتون زیادی رمانتیک و مسخره نباشه.

چون من از ته قلبم اینو نوشتم​​​​​​


سلاممم بچه ها!ببخشید ما همش مهمون داشتیم،این شد که من یکم زدم زیر قولم و بجای پنجشنبه ،افتاد تو جمعه.

البته اگه دو ساعت زودتر نوشته بودمش الان پنجشنبه بود،دوست داشتم بیشتر بنویسم که به جاهای باحالش برسه اما فعلا انگشتام یاری نمیکنه.

ببخشید اگه کمه


سلام بچه ها!

هنوز کامنتا رو نخونده میدونم چیا گفتید و میدونم حقم دارید

کاملا.

من دقیقا نمیدونم تابستونم چگونه صرف شد،راستش خیلی کم از یه قسمت همگروه رو وسطای تابستون نوشتم بعد یهو کلا یادم رفت ادامه بدم.

مشکل اصلیم رو الان رک و پوست کنده میگم فقط خواهش خواهش میکنم عصبانی نشید،میدونم من خیلی بی رحمم و جزو نویسنده های منفور حساب میشم که خودم تو دلم بهشون تو سایت fanfiction بدو بیراه میگم.

چیزی که میخوام بگم رو چند سال پیش وقتی خودم وقتی روانی سونیک بودم توی یه وبلاگ که اونموقع خودم هوادار داستاناش بودم دیدم و خونم به جوش اومد.

این دختر که الان راستش ادرس وبشم یادم نیست چون ماجرا مال خیلی وقت پیشه بعد از قرن ها که اپدیت نکرد وبش رو یه پست گذاشت که گفت:بچه ها شرمنده من دیگه به سونیک علاقه ندارم.

من خیلی خیلی خیلی خییییلی ناراحت شدم هم ناراحت بودم که داستانو ادامه نمیده هم اینکه از فندوممون اون کم شده.

(فندوم ینی جمع طرفدارای سریال بازی انیمه یا هرچی)

بهرحال وقتی کامنتارو خوندم دیدم یه عالمه به بنده خدا فحش دادن و بنده خدا رو دعوا کردن که چرا از سونیک خوشت نمیاد واسه چی و کلا بد باهاش تا کردن

بچه ها من همه شما رو خیلی دوست دارم اما خیلی وقته میتونم بگم سه سال یا بیشتر شده که من دیگه به انیمه و بازی های سونیک اون عشق آتشین رو ندارم.

آره به عنوان یه گیم که کلی خاطره باهاش داشتم دوسش دارم ،ایمی که تا ابد یه جای خاص تو قلبم داره چون من بسیار بسیار دوسش دارم با اینکه رفتاراش الان چیزی نیست که تاییدش کنم قبلا هم نمیکردم چون دقت کنید توی داستانام معمولا » ایمی مثل بازیاش آویزون سونیک نیست.من هیچوقت خوشم نمیاد دختر آویزون پسر باشه.بگذریم من هنوز ایمی رو خاصتر از سونیک دوس دارم

 

اما حرفم  اینکه من علاقه ی زیادم به کلا جهان سونیک از بین رفته .

خیلی با خودم کلنجار رفتم که سعی کنم برگرده اما نیست.

این بحث این نیست که من دیگه ۱۸سالمه و برای سونیک بزرگم.

نه،من عاشق انیمیشن و انیمه و چیزای بچگونم و این ربطی به سنم نداره.

خواستم بگم این یکی از دلایل بی علاقه بودنم به این داستاناست

اونیکیشم اینه که من حس میکنم اصلا قشنگ نیستن که ارزش ادامه دادن داشته باشن،دلم میخواست اگه هنوز اون عشق به فندوم سونیک تو وجودم بود وبمو دلیت میکردم و از اول توی میهن بلاگ یدونه جدید میزدم(شایدم همین بلاگفا)و ایده های بهتر از اول شروع میکردم

حس میکنم همگروه رو خراب کردم چون صادقانه میگم هیچ‌ توجیهی از اول برای اون راز شدو و قدرت ایمی نداشتم و هنوزم ندارم.

گاهی وقتی به همگروه فکر میکنم دلم هری میریزه چون من هیچ نمیدونم تا کجا باید پیش ببرمش و پایانش قراره چی بشه،برعکس برای لایت لاو تا حدی برنامه دارم و تو ذهنم اونقد وحشتناک نیست.(خداروشکر)

خلاصه این چند تا از دلایلی که بنده خیلی تاخیر دارم و بازم میگم شما کاملا حق دارید ازم بدتون بیاد.من واقعا متاسفم

 

اما

من وب رو نمیبندم چون هنوز دوسش دارم.

هنوز خاطراتم توشن،یادم نمیره وقتی از بابام خواهش کردم بذاره وب داشته باشم و کمکم کرد که درستش کنم،شک دارم خودش اصلا ادرس وبم رو خاطرش باشه.و کلا بنظرش همیشه علاقم به سونیک مسخره بوده تا حدی

نمیخوام مثل همیشه قول الکی بدم که بطور منظم ادامه میدم داستان رو،اما نمیخوام به عوضی بودنم ادامه بدم پس سعی میکنم ادامه بدم .خواهشا شمام من رو ببخشید بخاطر این دلایل و دلایل دیگه که من ادامه ندادم.

ازین به بعد سعی میکنم نویسنده بهتری باشم و نمیخوام ناامیدتون کنم.

شرمنده خیلی طولانی نوشتم.

از تک تکتون هم که هنوز منتظرم بودید با اینهمه اذیتایی که من کردم تشکر میکنم،و معذرت میخوام.

همه شمارو دوست دارم

 

​​​​​پی نوشت:

بچه ها من رشته مهندسی کامپیوتر توی کرج قبول شدم،تهرانم قبول شدم ،البته غیر انتفاعی،اما خانواده گفتن که مسخرس اینهمه راه بری تهران روانی میشی.خلاصه با اینکه دوست داشتم برم تهران دیدم حق با اوناست.

راستی فردا اگه خدا بخواد ظهر میخوام همگروه رو بذارم 

تصمیم گرفتم هر پنج شنبه داستانم رو بذارم فقط ممکنه که یه مدت یکدوم رو ول کنم و به اون یکی بچسبم امیدوارم براتون موردی نداشته باشه.فعلا میرم تو کار همگروه.


سلااااااام بچه ها

این شما و این هم اولین داستان تابستانی با حضور لایت اند لاو

 

آیا میدانید:من این داستان رو از همگروه بیشتر دوست دارم،دلیلش اینه که برعکس همگروه که نمیدونم چیکارش کنم این رو از اول براش برنامه داشتم برا همین نوشتنش آسونتره

البته میدونم شما همگروه رو بیشتر دوست دارید.نمیدونم چرا


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها